قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب

ان الله یبسط الرزق لمن یشاء

رفیق روز های سخت... این بنده ی ضعیف و پشیمانت را دریاب ...

تو اگر مدارا نکنی ...

خدا اجازه من دلم بسته به زنجیر غمت 

نگاه نکن به جرم من

نگاه بکن به کرمت 

راستشو بخوای ... دلهره داره جونمو میگیره ...

منتظرم بیای ... دلهره داره جونمو میگیره 

منو ببخش ... درکم کن ... نیازمندم به نگاهت رفیق

یا محسنُ بحق الحسن

یا امام حسن مجتبی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۰۰:۵۱
آفتاب ...

صبح با یه خواب نه چندان با معنی  بیدار شدم 

ولی یه جمله وسط خواب میگفتم ... اگه خدا بخواد برای کسی کاری کنه شرایط هر جور باشه اینکارو میکنه 

یاد مهسا افتادم ... خدا براش خواست 

- سر کلاس ژنتیک دیروز استاد یه حرفی زد که خیلی مهم بود ... گفت همیشه تو راه هدفتون یه چیزی هست که باید تحملش کنی و اذیتت میکنه ولی مجبوری تحملش کنی 

مثلا کلاس فیزیولوژیتون ناگزیر باید تحمل کنید تا درستون تموم شه 

مثلا من...

میشه برای من چیزای خوب بخوای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۰:۰۸
آفتاب ...

به جای نا امیدی کلا بیخیال میشم و برای اتفاقات خوب خوشحال نشم و برای اتفاقات بد هم ناراحت ... بیتفاوت باشم بیخیال همه چیز ...

اینجوری حتما بهتره ... 

فاصله امیدوار شدن تا نا امید شدن کوتاهه ... خیلی کوتاه 

اندازه ی دیدن یه نشونه ی خوب رو میز پذیرایی تا شنیدن یه حرف نا امید کننده دو ساعت بعدش 

وقتی اونا بخاطر من ذوق نمیکنن من بخاطرشون ذوقی ندارم ... ندارم ... ندارم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۷ ، ۱۹:۲۳
آفتاب ...

یک سخنی از حضرت علی علیه السلام  شنیدم با این مضمون که امیدتون به چیزی که بهش امید ندارید بیش از چیزی باشه که بهش امید دارید ...

گاهی انقد به نشدن ها فکر میکنم که واقعا همه ی انگیزه و امیدم به آینده ته میکشه ... کلافه میشم ... خسته میشم ... تو سرم پر از سر و صدا میشه 

میدونی این روزا عطش دارم ... ولی همه نمیخوان که بشه ...

مائده بهم میگفت باید خدا بخواد ...

ولی بنده های خدا حتی حرفی هم ازش نمیزنن ...

این یه قصه ی تکراریه ... 

باورت میشه من به ث و ج حسرت میخورم 

به س حتی

یه وقتایی همه ی دنیا سکوت میکنن ... الان همون موقع هاست 

که به جهت گریز اندکی از فکرو خیال سرمو میکنم تو گوشی ... یه وقتا گریه میکنم ...

حال ندارم از تختم بیام بیرون ...

این مواقع حس میکنم تمام نورون های توی سرم درد میکنن... 

وقت اذانه ... خدایا خودت بهم رحم کن ... انا عبدک الضعیف

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۱:۵۶
آفتاب ...

همه دنیا نمیخواد انگار ...

همه دنیا نمیخواد تو نگو نه ...

با دنیا نمیشه جنگید ... جز تسلیم چه میشه کرد ...

خدا برای بنده های تسلیم محضش چیزای بهتری سراغ داره یا مثل بنده هاش با آدمای مظلوم تر بی رحمانه تر برخورد میکنه ؟

آره از فکر کردن خسته شدم ...

دغدغه هام نسبت به مهر پارسال ۱۰۰ برابر شده ... 

یه آدم چقد میتونه به یه چیز فکر کنه ...

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است 

گاهی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۹:۱۵
آفتاب ...

اللهم اجعلنی فرجا و مخرجا وارزقنی من حیث لا احتسب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۰
آفتاب ...

وقت تصمیم گرفتن قکر نمیکردم یک  سری چیزها انقدر اهمیت داشته باشه 

اما داره 

خیلی هم داره 

طوری که حس میکنم اینجا یه جایی شبیه ته دنیای کوچیک منه... آره این اولین باری نیست که این حس بهم دست میده 

انقدر سردرگمم که نمیدونم قسمت بوده یا لشتباه ...

زمین جای قشنگی نیست ... اینجا آدم نفس کم میاره 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۲۱:۰۲
آفتاب ...

اپیزود اول: در مسیر مرگزی _تهران

آفتابی که از مشرق داره میره به سمت مغرب  مستقیم میتابه طرف من

ضبط ماشین روشنه و داره روضه ی حضرت ابوالفضل میخونه 

پاهام تو فشاره و دریچه های لانه کبوتریم داره از کار میفته انگار 

خسته ام ... تو سرم پر از صداست ...مثل یه کلاس که همه ی دانش آموزا باهم حرف میزنن ... معلم نمیتونه به صدای هیچکس گوش بده 

راستی من واقعا اشتباه کردم یا نه ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۴۱
آفتاب ...

با غر... بر حسب عادت ... برای خودنمایی شاید... پاشدم رفتم روضه ...

تو چشمام اشک بود ... تو دلم ولی غر میزدم به خدا که چرا هی جلو پام سنگ میندازی مگه من چه گناهی کردم

شب چهارم اما... فرق داشت ... قبلش تو سجده ی نماز عشا به رفیقمون گفتم یکی برات سجده کرده که امیدش ته کشیده

آره یادم رفته بود امروزم آرزوی پارسال محرمه... یادم رفته بود ... بی معرفت شدم ... یادم میره میلیون ها بار باید شکرت کرد... رفیق زندگی رو زمین سخته ... طاقت آدم گاهی تموم میشه ... ببخش بهت غر میزنم ... از یه آدم وقتی رویاهاشو بگیری دیگه هیچی نداره

بگذریم

روضه ی حضرت زهرا خوندن ... رفتم تو یه عالم دیگه ... حالم عوض شد... حس کردم چه پناهگاه خوبیه اینجا که اومدم یه حسینیه قدیمی تو محله ای که تا حالا پامو توش نذاشته بودم ... امسال اما از صدقه سری آدمایی که سر راهم قرار گرفتن ... منم اونجا بودمو دل سبک کردم

روضه تموم شد اومدم بیرون و تنها که شدیم شروع کردیم به گفتن

ح از غذای ظهر عاشورای حسینیه گفت و گفت که نمیتونن پول گوشتشو فراهم کنن و ... 

حرفاش که تموم شد ... من از دغدغه هام تو این روزا گفتم ... گفتم چند روز بود حالم خوب نبود ... فکر اینکه آیندمون چی میشه تو این اوضاع واقعا هر لحظه شکنجم میکرد

- کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خره کیه 

بهم گفت میلیارد ها آدم تو شرایط ما بودن ... میدونی چند تا آدم تا حالا رو زمین زندگی کردن ...وضعیت جهانم همیشه همین شکلی بوده 

غصه ی چیو میخوری ... کار خوبه خدا درست کنه ... این حکما خر کین... بالاخره برای ماهم فرجی میشه

پ.ن: این فرجک القریب؟

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

یا زینب سلام الله علیک

پ.ن2: نوشتم که یادم نره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۵۱
آفتاب ...

وقتی غصه هامون بیشتر از ظرفیتمون میشه ...

وقتی امتحانامون سخت میشه 

وقتی خسته میشیم

وقتی کم میاریم 

وقتی امیدمون ته میکشه 

وقتی دیگه بلد نیستیم حال خودمونو خوب کنیم 

وقتی اوضاع هر روز ناامید کننده تر میشه 

وقتی دعاهامون بی اثر میشه 

وقتی نگران تمام لحظه های آینده میشیم

پ.ن : خدایا من دارم کم میارم ... باور کن ... امید هام ته کشیدن ... باور کن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۰۹
آفتاب ...