قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب

چند نفرو دیدی شب تولدشون بشینن گریه کنن

کی شب تولدش از اینکه اطرافیانش نمیفهمنش بشینه گریه کنه 

آره من فردا ۲۱ سالم تموم میشه و وارد ۲۲ سالگی میشم 

وقتی پدر و مادرت جزء آخرین نفرایین که یادشون میاد تولدته ... وقتی انقد ساکتی که نمیتونی از خوبیهات دفاع کنی 

اما 

یاد تو همیشه آرامم میدارد 

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولا و نعم انصیر

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۵
آفتاب ...

من یک دختر بودم با آرزوهای انتها ناپذیر ...

یک انسان ... که بلد نبود با آدما بجنگه ...بلد نبود ناراحت کنه ... بلد نبود تفاوت های فکریشو به دیگران تحمیل کنه 

یک آدم که خیلی تنهاست... بخاطر همون تفاوتها 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۳۹
آفتاب ...

سعی میکنم منصفانه فکر کنم 

بگم کار داره ، نمیتونه ، نیست ...

ولی همش توجیهه ... همش دلداریه ....

آدم اگر کسی رو دوست داشته باشه برای دیدنش ذوق داره مگه نه ؟

پیش تر که میره این قطار بیش تر میفهمم زندگی از رویاهای فانتزی دخترونم فاصله داره ...

آدم اگر کسی رو واقعا دوست داشته باشه دلش برای قیافه ی طرف تنگ میشه ... 

تو یک هفته تو سه چهار روز پیدا کردن دو ساعت وقت تلاش زیادی نمیخواد مگه نه ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۳
آفتاب ...

آخرش تو میمونی و بس 

همه ی آدمایی که دورمونن یه روزایی هست که دلتنگمون میکنن ، دلگیر میشیم ازشون

منو ببخش یه وقتایی یادم میره فقط خودت موندگاری و همه فانی 

منو ببخش فکر کردم آدما بیشتر از تو به من محبت دارن 

منو ببخش بخاطر همه ی درایی که زدم و در خونه ی تو نبودن ...

زندگیمو میسپارم به خودت ... خودت پیدونی من چقد ناقصم 

میدونی چقد دل نازکم ... میدونی چقد دلتنگم ...

هوای این دلی که هواتو کرده رو داشته باش رفیق قدیمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۳۷
آفتاب ...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۱
آفتاب ...

یادمه چهارم ریاضی که بودم یکی از روزای تابستون که سر کلاس بودیم مشاور کنکورمون با یه دختری وارد کلاس شد ... اسمش رو یادم نمیاد ولی رتبه ی ۴۹ ریاضی سال ۹۳ بود و مکانیک دانشگاه صنعتی شریف قبول شد 

این خانوم تو اردو های تابستون همراهمون بود

آیدا یه روز تو اردو با حسرت بهش نگاه کرد و رو به من گفت ما مگه چه گناهی تو زندگیمون کردیم که نمیتونیم به این رتبه برسیم ، نگاش کن این چی کم داره تو زندگیش خوش به حالش 

بهش گفتم آیدا ما تو زندگیش نیستیم شاید اینم یه خلا هایی داره 

آیدا حرفمو قبول نکرد و بعد از یکم بحث رفتیم سراغ درس خوندنمون 

اما امشب

خیلی اتفاقی تو صفحه اکسپلور اینستا صفحه ی ساره رشیدی رو پیدا کردم همون استند آپ کمدین خنداننده شو 

که حتی اسمش رو هم نمیدونستم چون چهرش آشنا بود رفتم ببینم که چه خبره ...

رسیدم به عکسی از خواهر کوچکش یگانه که به سندروم داون و اوتیسم مبتلاست 

با خودم فکر کردم دفعات اولی که این خانوم رو تو خندوانه دیدم شاید با خودم فکر گردم چه آدم هایی که دغدغه های خاصی از این قبیل تو زندگیشون ندارن میرن دنبال علایقشون ... ولی انگار ما زندانی های ذهنمونیم ... ماییم که مسائل رو بزرگ نشون میدیم بزرگتر از آنچه که هست و انقدر که رخصت تکون خردن هم بهمون نمیده 

بعضیا هستن مثل مرد پای رویاهاشون ایستادن یا نه مثل شیر پای رویاهاشون وایستادن ...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۴۱
آفتاب ...

خیلی وقتا با آدمای اطرافم فرق داشتم 

عمیق تر فکر کردم ؛ جزئی تر نگاه کردم ؛خالص تر بودم 

هیچوقت نقش بازی نکردم ... من خودم بودم 

در مقابل انتقاد ها سرمو انداختم پایین 

برای تحسین هایی که نشدم اشک ریختم 

خیلی وقتها پر از حرف بودم و دم نزدم 

خیلی وقتها از نزدیکترین آدمهای زندگیم دلخور بودم ولی چیزی نگفتم ...

خیلی وقتها خواستم ازشون دور باشم ... برم و برم و برم 

وقتهایی بود که خالصانه دلسوزی کردم ...و خندیدن بهم 

میدونی همه ی آدمها ، همشون میتونن بذارن و برن 

ولی تویی که میمونی برامون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۹
آفتاب ...

امشب بعد از مدت ها نماز خوندم 

از اینکه دوباره وقت بدبختی هام اومدم سراغت به اندازه ی یه دنیا شرمنده بودم و هستم

ولی

حرفای ایمان میپیچید تو مغزم :"خدا جای اینکه مچمونو بگیره... دستمونو میگیره"

دلم گرفته که شب تولدم انقدر دلگیرم 

رفیق...

من ناتوان تر از اونم که بتونم مشکلاتمو حل کنم 

والیک یارب مددت یدی ...

ارحم عبدک الضعیف

خدایا ... 

کمک کن همه چی درست شه ازت عاجزانه خواهش میکنم 

و هرکی که نیاز به دعا داره براش دعا میکنم مشکلش حل شه 

و آدمهایی که لحظه های خوبمونو به بدترین اوقات تبدیل کردن رو به خودت واگذار میکنم 

رفیق دستمو بگیر 

شرمندتم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۱
آفتاب ...

و من...

همچنان به تو فکر میکنم 

حال و هوای این روز ها مرا یاد تو می اندازد ...

حیف...چه حیف ..که تقدیر خواسته های مارا نادیده میگیرد

زیر صدا:

گلدون |محسن چاوشی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۸
آفتاب ...

هر سال همین موقع ها برای خودم یادداشتی مینوشتم و پست میکردم که ثبت شود بر پیشانی آرشیو وبلاگم

هر سال همین موقع ها کلی امید میبندم به سال جدید ...مثل خیلی ها

و هر سال همین موقع ها خاطرات خوب و بد سالی که گذشت را با وضوح 100 مگاپیکسل به یاد میاورم

و اما سال 95...

این نود وپنجِ بی حوصله ی تب دار 

که بی تابی هایش مرا هم بی قرار کرد...از آن روزهای شروعش با استرس کنکور...از روز های خستگی و دلمردگی...از روزی که خبرِ سفرِ آن شخصِ خاکستری زندگیم را شنیدم... روز کنکور...اولین روز های ماهم(مرداد) که دیگر همه چیز برایم تمام شد...من ماندم و هزارو یک فکر و خیال...و من ماندم و زمزمه ی "کشتی شکستگانیم ...ای باد شرطه برخیز"...ـآن ایمیل ناگهان ... گریه هایم برای نابودی آرزوهایم...جواب کنکور...جواب انتخاب رشته... آن روزی که میم آمد و از شخص خاکستری گفت و آنقدر بغض راه نفسم را بسته بود که...از یادداشتهایی که مینوشت و همه ی مارابه شگفتی وا میداشت...از روز هایی که با روشنک حرف میزدم و سعی میکردم لبخند بزنم و میدانست که در من چه میگذرد...ازعکسی که برایم فرستاد و عکس ها و صحبت ها  ومن آن لحظه ها خوشحالترین آدم روی زمین بودم...از دویست و پنج روز ددلاین تا بازگشتم به زندگی عادی و "میم" که با یک عکسهمه ی معادله هایم را ریخت به هم ...و منی که هنوز حالم خوبنیست از رفتنش...

اولین روزهای دانشگاه...اولین باری که روپوش سفید پوشیدم... 

و 8 ماه تمام من به چراییِ این اتفاق فکر کردم و روز به روز حالم بدتر شد...که مگرمیشود؟ 

به قولِ چاووشی:

من یه گلدونِ پر از گل بودم

وزشِ عشقِ تو پاییزم کرد ...

عشقِ من 

عشقِ بدست اوردنت

با همه دنیا گلاویزم کرد...

به قولِ مریم جا داره اشاره کنم که : خدا جان...رفیق همه ی ادوار...امتحان سختی بود...و  آفتابی که نتوانست از پسش بر بیاید

جاننوشت:

نمیدونم چرا من باید به این درجه برسم تو زندگیم...

کجادستاتوگم کردم که پایان من اینجا شد؟؟؟؟

من خیلی حال خوبی ندارم...خودتم میدونی

پ.ن:

در مورد نود و شش هم چیزی نگوییم بهتر است...

پ.ن تر:

رفیق شکرت به خاطرهمه چیز...منو ببخش که همه ی لحظه هام پر از خطاست

رفیق جان...

بغض یعنی ...

ولی واقعا شکرت

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۳
آفتاب ...