قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب

حادثه ی پلاسکو غمِ بزرگی بود بر دلِ ایران

اولاش امید زنده پیدا کردنشون رو داشتم زیاااااد ولی الان با گذشت هفتادو دو ساعت...پیکرشونم پیدا نکردن...

اونا تو اوج مظلومیت شهید شدن...این خیلی دردناکه

آتش نشانا حقوق خوبی ندارن حتی سختی کارم بهشون تعلق نمیگیره... تقریبا همشونم از قشر ضعیف جامعه هستن

فکر اینکه اونا با وجود همه ی دغدغه ها ... خالصانه جونشونو میذارن واسه مردمشون ... آتیشم میزنه واقعا

فکر اینکه بودجه ی کشور خرج خیلی مسائل حاشیه ای میشه (ربطی به این دولت و... نداره سالهاست این اتفاق میفته) و برای تکمیل و نوسازی تجهیزات ایمنیمون پول نداریم...تاوانشو یه سری آتش نشان بی گناه باید پس بدن...آزارم میده

فکر اینکه جوون بودن ...

فکر اینکه تو اون فشار و دما چطور نفسای آخرشونو کشیدن

واقعا داغتون تا مغز استخونمونو سوزوند...

مشکل ما ایرانیا بی مسئولیتی و بی اخلاقیه و هر دوش جامعه مردن دیگه زنده هم نخواهد شد

ای کاش همه مسئولیتشونو درست انجام میدادن

هیچکدوم از این حادثه های تلخ رخ نمیداد یا خوب مدیریت میشد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۱
آفتاب ...

امروز خبر خیلی دردناکی شنیدم ...

تو جاده چالوس کوه ریزش کرد رو ماشینِ امید و امید و خانوادش پرپر شدن ...

امید فامیل دورمون بود ولی فکرش از صبح داره رو مغزم سنگینی میکنه...

فکر پسر ۴ سالش...فکر خانوادش که الان قلبشون یه پارچه آتیشه ...

پ.ن: 

اگر دوست داشتید صفحه ی اینستاگرامم رو دنبال کنید ...چون احتمالا دیگه کمتر به وبلاگ سر میزنم

آی دی : thegirlfromautumn

آدرس:instagram.com/thegirlfromautumn

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۷
آفتاب ...

یه لحظه از عصبانیت داشتم میلرزیدم 

سر چیزی که اصلا بهم ربطی نداشت تا مرز گریه کردنم رفتم ...

نمیدونم این داستانها کی درست میشه...

یکی دیگه میمیره جنگ و دعواش مال ماست

یکی دیگه عروسی میکنه دعواش مال ماست 

یکی دیگه یه کاری میکنه ناراحتیش واسه منه

به معنای واقعی کلمه کشش ندارم دیگه...

این وقتا دلم میخواد بتونم از همه دل بکنم سر بذارم به بیابون

پ.ن: خیلی ناراحتم 

خدایا خودت بخیرکن واقعا عاجزانه ازت طلب میکنم این قضیه رو بخیر تمومش کن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۹
آفتاب ...

خیلی وقت نمیشد که تصمیم گرفته بودم خوب باشم و خوبی کنم و ایمان داشته باشم که جواب خوبیهامو خواهم گرفت...

ولی نمیشه ...دنیا پر از آدمهای بده ...پر از آدمهاییه که فقط خودشونو میبینن...پر از آدمهاییه که بزرگ نشدن هنوز تعقل و تفکرشون بچگانه است...

این یه واقعیته ...دنیا جای خوبی برای زندگی نیست

حضرت علی (ع) هم فرمودن:"من زندگی رو دوست دارم اما ازدنیا بیزارم"

ینی از همین همکلاسیام شروع کنم تا....خیلی بالاتر کاملا بدیهیه که دنیا پر از آدمای سیاهه...

هر روز تقریبا از بعضیا حرفهای تند میشنویم...کنایه ...حسادت...نامردمی...دروغ...کینه...

هر روزم که اخبار از جنگ و تحریم میگه ...

پ.ن: دنیا جای خوبی برای زندگی کردن نیست

هر نوزادی که میبینم بلا استثنا تو دلم میگم جای خوبی نیومدی...تو هم به سرنوشت ماها دچار میشی 

شعر نوشت:

احمد شاملو یه شعر داره که به نظرم اتوپیاست ینی آرمانشهرشو توصیف کرده 

یه قسمتش میگه 

و ما روزی کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد 

روزی که هر انسان برای هر انسان برادری است...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۲
آفتاب ...

تب ولی نه به اون معنا...

با خودم فکر میکردم ، من از هر چیزی فقط تبشو دارم ...

وقتی میرم تو گود دیگه اون شور و حالُ ندارم ...موفقم نمیشم خب...خیلی منطقیه...

خب آره بهضی چیزا دست من نیست ...ولی حداقل خودمم شُل نگیرم 

مثلا از کنکور از اون تغییر رشته از خارج رفتن فقط تبشو داشتم 

ولی وقتی رفتم تو دلش دیگه هیچی جذاب نبود ...شاید به سختیاش فکر نکرده بودم ...

باید خودمو عوض کنم از خیلی لحاظ

پ.ن: نا امید نه ولی خیلی خسته ام ...اصلا شاید همون نا امید

پ.ن۲: خدایا کمک

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۷:۴۵
آفتاب ...

ینی هر کی از راه میرسه امتحان میگیره...

امروز اون امتحان شیمی کذایی رو دادیم تموم شد ...هر چی اطلاعات از دبیرستان تو ذهنم بودو نوشتم دیگه ...کلن این استاده به درد نخورد این ترم 

فردا کلاس تئوری آزمایشگاه دارم ساعت ۸ با ز باید ۴ پاشم برم 

الانم دارم یه نگاه به جزوه میندازم که فردا اشکالامو بپرسم 

پ.ن: انقد دوست داشتم جزء اون دسته آدمایی باشم که کم میخونن ولی خوب میخونن و نمرشون بالاست ...

در زیر عکسی از اقدامات حال حاضر بنده (اِستادینگ) مشاهده میکنید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۵
آفتاب ...

امروز تولد کوچولوی تپلوی فامیله...

امتحان دارم و نتونستم برم ...اگر میخواستم برم باید دیروز میرفتم و فردا برمیگشتم چون اینجا نیستن...

با اینکه با خالم حرف زدم که تولد رو بندازه بعد امتحانا این کارو نکرد و هماهنگ کرد با دوستانِ دیگری...

شاید اصلا حق با من نباشه ولی کاملا بهم برخورد ...هر چی بیشتر میگذره نمک نشناس بودنش بیشتر ثابت میشه

این همه خوبی که من و خانوادم در حقش کردیم ارزش یه زنگ زدن ساده رو نداشت که رسما دعوت کنه؟! 

شاید موضوع کوچیکی باشه ولی احترام تو همین چیزای کوچیک معلوم میشه

بعد باید الهام بهم پیام بده که بیا بریم منم گفتم که امتحان دارم و نمیام ...به شدت بهم برخورد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۸
آفتاب ...

 سرت را بلند نکن، به عقب برنگرد و به کسانی که به طرفت سنگ پرتاب می کنند نگاه نکن!... راه خودت را برو... من سالهاست همین کار را می کنم

( توصیه ایرج افشار به عبدالحسین آذرنگ، مهرنامه، ش11، ص260)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۲:۲۲
آفتاب ...

صبح سرد دل انگیزیست ...

چند قدم در محوطه ی دانشگاه راه رفته ام در گرگ و میش صبح 

و حالا در طبقه ی اول دانشکده نشسته ام تا دوستم بیاید و باهم برویم سر کلاس

این هفته یک امتحان دارم که هیچ تلاشی برایش نگرده ام  :) از آن خسته های روزگارم انگار 

میخواهم امروز بروم و بخوانم و تمامش کنم

هفته ی بعد هم امتحان دارم ...بک امتحان شیمی ده فصلی ...زندگی است دیگر میگذرد...

و قول داده ام که به تو فکر نکنم ...میشود ولی فرصت میخواهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۰۷:۱۵
آفتاب ...

دیشب قبل خواب عجیب تو فکر بودم ...عجیب حالم بد بود ...از اتفاقات همین چند ماه گذشته

یاد تابستون افتادم و اون حجم اتفاقات غیرمنتظرش و ...

از اینکه انتخاب شدم و حق انتخابو از دست دادم و بعد کلی ناراحتی و عذاب آخرش هیچی به هیچی شد و تنها شخص بازنده من بودم و هیچ کس ککشم نگزید خیلی ناراحتم 

که آدم یه وقتایی فکر میکنه هرچی داد میزنه خدا صداشو نمیشنوه...که آدم یه وقتایی فکر میکنه هر چی کار خوب میکنه تو این دنیا عکس ترین جواب هارو میگیره ...که آدم اینجور وقتا دوست داره از همه چی فرار کنه ...از خودش...از زندگی...که اینجور وقتا آدم نا امید ترینه ...که آدم اینجور وقتا دلش میگیره 

قول و قرار: باید هر جور شده دیگه بهت فکر نکنم ...اتفاقات اخیر برام قابل هضم نیست ولی بهترین کمک به خودم اینه که کلا از ذهنم بریزمش دور ...بریزمت دور...

اما حق من این نبود

خدایا خودت میدونی چقد به بودنت و به حسِ داشتنت نیاز دارم ...بهم کمک کن خواهش میکنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۱
آفتاب ...