عرفه ...
اللهم یا شاهد کل نجوا
یادته پارسال برای اولین بار عرفه خوندم؟
من خیلی عوض شدم ...خیلی
عرفه ...
اللهم یا شاهد کل نجوا
یادته پارسال برای اولین بار عرفه خوندم؟
من خیلی عوض شدم ...خیلی
کاش
کاش هیچوقت ... بگذریم
جایی خواندم :" مطمئن نیستم که در به وجود آوردن مشکل الانم دخلی داشته باشم ولی مطمئنم که صرفا مشکل منه"
رفیق جان کمک کن فراموش کنم این تفکرات بی اساس رو
پ.ن: مارا همین سر است که برآستان توست
تو بمان
که من همیشه دلم قرص باشد
که پایم نلرزد
که ...
که دوباره رها نکنم
که اگر شرایط بر من سخت شد بدانم تو همیشه هستی و همیشه دست روی شانه هایم میگذاری میگویی "محکم باش..."
که اگر همه چیز خراب شد ، آرام باشم که هستی...که بلدی چه کار کنی ...که بلدی خراب کاری مرا درست کنی ...که رحیمی...که رفیقی...
که اگر همه چیز خراب شد ...تو فقط میتوانی درست کنی ...و تو انقدر بزرگی که...
پ.ن:
خدایا
نمیدانم چه شد که به اینجا رسیدم
من داشتم همه چیز را فراموش میکردم ...ولی چرا؟ خدایا من فقط نگاه و مهر و عشق تو را میخواهم برای ادامه رفیق جان
این روز ها
لبریزم از حرف هایی که مدتهات روی دلم مانده است و تا میایم که فراموش کنم و بتوانم بخندم و راحت تر نفس بکشم ...بگذریم
این روز ها حالم حوب نیست
پی نوشت:
حرف هایم ...
پی نوشت :
خسته ام رفیق....
هوایم را داشته باش
هوای این هوایی شدن
هوای دلم را داشته باش
هوای این سکوت و همهمه ی حرف هایی که هیچکس ازشان خبر ندارد جز خودت
بلیط ماندن ماند روی دست هایم...
رفتن و نرسیدن و یک فکر عذاب آوردکه همیشه کنج ذهنت آواز میخواند
من امیدم به توست
پ.ن: خودت که خوب میدانی این روز ها دخلم با خرجم نمیخواند
یا کافی
حسبی الله
داستان این پست از گشتن در اینستا شروع میشود و دیدن یک آدمی در یک عکس کنار دریا که به نظرم چهره اش کنی آشنا میزند بعد میفهمم دوست دوران ابتدایی و راهنمایی و کلاس زبانم مرا (فارسی بگم ) دنبال میکند وبالعکس
ولی اصلا عکس العملی نشان نمیدهم نمیدانم این روز ها در من چه رخ میدهد که از صمیمی ترین دوستم که واقعا واژه ی دوست کم است برای توصیف...مدتهاست بی خبرم
پ.ن: پیدا کردن این دوست مذکور در اینستا حس خوبی را برایم زنده نکرد ...
پ.ن: رفیق من
هوای عشقت اومده
هوای قلب من بده
یه حالت عجیبیه
دلم دوباره پر زده
هرکی پیشت اومد ...هوایی شد
همین یک ماه و چند روز پیش بود
صبح جمعه بعد دعای ندبه ..
نشسته بودم در صحن اصلی و نگاه میکردم به دوروبرم ...
اصلا وقتی در کنارت مینشینم تمام حرف هایم یادم میرود
راستی آن پیرمرد افغانستانی دوست داشتنی که یک کیسه پلاستیکی در دست داشت و آشغال هارا برمیداشت...
آقا پناهم میدهی؟
هر کی اومد پیشت هوایی شد
هوایی شدم ...
میلادت مبارک حضرت رئوف با مرام
آقا خواهش میکنم برای همه ی ما دعا کنید و من...