قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی

story of today

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ق.ظ

به سبک وزنه های بی وزن

صبح قبل از ساعت هشت:

چشمامو باز کردم  عروسکِ ماتینا رو مبل بود 

راسِ هشت:

داییم بیدارم کرد 

ازم خداحافظی کرد و رفت ، این ینی آخرین مهمون هم رفت 

رفتم پشتِ بوم

زمین از بارون دیروز خیس مونده بود، یه سرمای دل نشینی میخورد به صورتم 

یکم به دور و برم نگاه کردم ...پارک...وسایل بازیش ...هوای تمیز...و همین چند قدمیم یه پرنده که مرده بود ...

سرمو برگردوندم به کوه ها نگاه کردم که خیلی واضح دیده میشدن و ساختمونا...باز از هوای تازه و خنک امروز لذت بردم و برگشتم خونه

.

.

.

این داستان ادامه دارد

به قول علی انگاریکی داره بام حرف میزنه ...با این اتفافات...انگار یکی میچینتشون کنار هم ...که به ما یه چیزی بگه...ما بلد نیستیم اتفاقات رو معنی کنیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۳
آفتاب ...

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.