اپیزود اول: در مسیر مرگزی _تهران

آفتابی که از مشرق داره میره به سمت مغرب  مستقیم میتابه طرف من

ضبط ماشین روشنه و داره روضه ی حضرت ابوالفضل میخونه 

پاهام تو فشاره و دریچه های لانه کبوتریم داره از کار میفته انگار 

خسته ام ... تو سرم پر از صداست ...مثل یه کلاس که همه ی دانش آموزا باهم حرف میزنن ... معلم نمیتونه به صدای هیچکس گوش بده 

راستی من واقعا اشتباه کردم یا نه ؟