خدایا پناه بر تو از چیزهایی که از کنترلمون خارجه ... از گندایی که زدیم به زندگیمون 

پ.ن: 

امروز خونه خانم ط.ص بودیم ، بازم مژی حرف م.ا رو پیش کشید، من دیگه کشش فکر کردن بهش رو ندارم و حقیقتا نمیدونم که اینارو از قصد به من میگه یا بدون قصده ، اگرم با قصد بگه دیگه کاری از دستم ساخته نیست 

خودم انقد تو زندگیم دغدغه دارم و حس های متفاوت که کلا دیگه از م.ا هزاران کیلومتر فیزیکی و متافیزیکی فاصله گرفتم

فقط اون لحظه تنها کاری کردم سپردم به تو 

نمیدونم ته این قصه چیه