قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

دست مرا بگیر

شب قدر سالهای پیش 

جوشن کبیر میخوندم و ثرآن به سر میگرفتم ...

امسال اما تنها نشستم کمیل خوندم و از ضعف خودم گریه کردم 

اغفر لِمَن لایملک الا الدعا 

و سلاحه البکاء

ببخش من رو که همه ی دارایی ام دعاست و تنها سلاحی که دارم اشک هایی که میریزم 

من رو بغل کن ...به کمکت نیاز دارم خیلی 

۱۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

به وقتِ رمضان ۱۴۰۰

فکر میکردم این که آدم ها تاریخ های مهم زندگیشون رو فراموش کنن خیلی چیز عجیبیه ، مگه آدم چند تا تاریخ مهم داره ؟

امام امسال سی و یکم فروردین رو یادم رفته بود اگر مائده سر کلاس دکتر عسکری یادم نمیاورد 

حتی بعدش بین سی ام و سی و یکم شک کردم 

اگر بخوام یک تجربه ی عمیق از زندگی رو بگم ؛ اینه که آدم حتی به شخص خودشم نمیتونه اعتماد کنه 

یه جا خونده بودم هیچ وقت نگید من صد سال سیاه فلان کارو نمیکنم ، سیاهی سالها آدمو مجبور میکنه خیلی کارها بکنه 

چه کسی از سیاهی سالهاش خبر داره ؟

+عمری در آستانه به سر شد به این خیال ... یک آن به پرنیان حضورت بخوانی ام 

مثل رفیقا دستمو بگیرو راحتم کن از این اضطراب مدام ...یا لطیف

۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

نامه ای برای او

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ دی ۹۹ ، ۱۸:۰۵
آفتاب ...

که گر مراد نیابم ...

نمیدونم چجوری ؛ با چه ترفندی ، اصلا شدنیه یا نه ولی کاش یه روزی از این وضعیت و استرس همیشگی دربیام 

کاش یه ردزی درست شه 

دلم میگیره از این همه تضاد و پارادوکس 

که فقط تنها کاری که از دستم برمیاد همین راهیه که دارم میرم ... به راهِ بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم ...

کاش یه روزی دستمو بگیری و نجاتم بدی ... میدونی از خیلی چیزا دست کشیدم ولی باز هنوزم آخرین پناهم خودتی وقتی دیگه انقد پرم که نمیدونم به کی چی بگم ... انقد یهو همه چی حجوم میاره که فقط دلم از زمین و زمان میگیره و تا سر حد نا امیدی پر میشم 

کاش دستمو بگیری 

۱۰ دی ۹۹ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

نامه ای از طرف من

واقع بین شدم 

به پایان فکر میکنم 

به پایان یک راه کوتاه اما سخت ... به پایلن یک تصمیم اشتباه ... که جوونیمو تحت تاثیر قرار داد ... به پایان هر رویایی که سالها براش ساختم 

و اما نمیدونم اصلا هستی ؟ 

نمیدونم چه راه اشتباهی رو رفتم که باید تاوانشو این شکلی پس بدم که فقط زنده باشم ادامه بدم که بنده باشم نه که زندگی کنم ... نمیدونم کدوم راه رو اشتباه رفتم یا چکار باید میکردم که نکردم 

اما اگر هستی بوون من خیلی ناامید و پشیمونم از هر تصمیمی که تا امروز گرفتم نا امیدم ازت خیلی اگر باشی اصلا

۲۵ آذر ۹۹ ، ۱۸:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

خودکار رنگی

امروز رفتم چند تا خودکار رنگی و یه بسته کاغذ کلاسور و البته یه دفتر گل گلی که از قبل داشتم خریدم

فردا کلاس دارم با بچه های هفتم ، باید بهشون فیزیک درس بدم ، مبحث وزن ...

چند روز دیگه کلاس خودم شروع میشه 

خواستم بنویسم روزایی که تو ذهنم برای خودم تداعی میکردم بعد ۵ سال اتفاق افتادن درست زمانی که انتظارش رو نداشتم ...

۵ سال پیش این دوز ها من یک دختر ۱۸ ساله پر از آرزو بودم ...حالا یک دختر ۲۳ ساله ام که زندگی بهش سخت گرفت تا جنگیدن رو یاد بگیره ، یه دختر ۲۳ ساله که خیلی از لحظه های این ۳ سال رو جنگید با خودش ، با روزگار ...

من دیگه اون آدم ۵ سال پیش نیستم ، اون آدم ۵ سال پیش عمراً فکرشم نمیکرد یه روزی جهان اینجوری بچرخه ... آدم ۵ سال پیش فکر اینجاهاشو نکرده بود به هیچ وجه ...

حالا اگر باشم و ۵ سال دیگه رو ببینم یعنی اون موقع جهان چجوری گشته ؟ هستم ؟ کجام ؟ دست کی تو دستمه ؟ لبم میخنده ؟ چشمام چی ؟ هنوزم سرم پره صداست ؟ هنوزم فکر میم تو سرمه ؟ اونموقع حالم خوبه ؟ 

هیچکس نمیدونه ۵ سال دسگه چی میشه ...

+ من قول دادم تلاش کنم تو همراهیم کن

+ به وقت ۱۲ آبان ماه یکهزاروسیصدونودونه

۱۲ آبان ۹۹ ، ۰۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

ای دل به سرد مهری دوران صبور باش

کز پی رسد بهار چو پاییز بگذرد 

۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۹:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

گردونه۲

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۵
آفتاب ...

گردونه ۱

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۹
آفتاب ...

صبر

دردا و دریغا که در لین بازی خونین 

بازیچه ی ایام دل آدمیان است 

شاهد این روز هام و این زجر کشیدن چند ساله باش ...

نمیدونم کی دیگه دست از سرم برمیدارن ، کی میتونم انتقام همه ی روز های تلخم رو حتی با گفتن یک جمله بگیرم ... ولی صبر میکنم و سعی میکنم به حرف پدرم گوش جان بسپارم که صبر کن زمان همه چیز رو درست میکنه

۲۴ مهر ۹۹ ، ۱۸:۴۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آفتاب ...