قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

اگر غم لشکر انگیزد ...

علیرغم آدم هایی که فکر میکنن زندگی تحت کنترل و ارادشونه 

من کاملا برعکسم 

دیشب ، حرف ها و اتفاقاتش آشفته ام کرد 

کل دیشب رو خواب میدیدم 

چند بار از خواب پریدم با ترس 

وقتی داشتم به خواب میرفتم قلبم درد گرفته بود 

وقتی داشتم حرف های گذشته رو میشنیدم و انگار سوار ماشین زمان شدم و پرت شدم به ۳ سال پیش ، عرق مرگ میکردم و درست نفس نمیکشیدم حس خفگی داشتم 

وقتی اومدیم از اون جمع بیرون ، پرت شده بودم به گذشته 

قلبم درد گرفته بود 

وقتی ح نگرانیاشو گفت بیشتر درد گرفت 

وقتی رسیدم جلو آینه د خودمو دیدم بغضم ترکید 

دلم برای خودم ، میم و همه ی آدمهایی که تو گذشتشون موندن میسوخت 

با خودم مدام تکرار میکنم از گذشته بیرون بیا و حال رو دریاب و به آینده فکر کن 

پ.ن ۱: دیشب شب بدی بود .... بد تموم شد 

پ.ن ۲: پناه بر شما وقتی غم و ترس دست میندازه رو خرخره ی آدم ... پناه بر شما و دعاهاتون 

پ.ن۳ : پادکست لازم شدم دوباره 

پ‌.ن ۴ : د

۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

سحری اول

دیروز پشت چراغ قرمز وقتی به شمارش معکوس چراغ نگاه میکردم 

یهو انگار که به خودم اومدم و به این فکر کردم که دقیقا شمارش معکوس ثانیه های زندگیه ...هر انسانی که متولد میشه با خودش یه ساعت شنی داره ، شمارش معکوس از همون نفس اول شروع میشه ...

به علیرضا فکر کردم که چقدر ثانیه هاش کم بود و زود تموم شد 

به خودم ... که نمیدونم چند ثانیه دیگه مونده ؟!

به وقت اول رمضان ۱۴۰۱ شمسی 

۱۴ فروردين ۰۱ ، ۰۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

نامه ی هزار و یکم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ دی ۰۰ ، ۱۲:۵۲
آفتاب ...

میخواهمت چنان که لب تشنه آب را

خوشم به بال پریدن 

اگرچه روی زمبنم 

پرنده میپرد آحر...

۱۶ دی ۰۰ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

تو پنداری که خوابی بود ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۲:۱۷
آفتاب ...

اینجا جای عجیبی است...

دنیا خیلی عجیب غریبه ...

آدمی که ۵ سال و چند ماه تمام باهاش رفاقت کردم و چیز هایی از هم میدونیم که هیچکس دیگه نمیدونه ...راهش جدا شد ... روزی رو گذروندم امروز که هیچوقت فکرش رو نمیکردم بگذرونم ...

حال کسی که از رفیقش خنجر خورده باشه حال بدیه ...

من تنهایی رو خوب بلدم ... از پس این روز هامم برمیام ... خودمو میسازم و بلند میصم دوباره ؛ بقول معروف از طوفان که در آمدی دیگر آن آدمی نیستی که قبلا بودی ... من تو این سالها تنهایی رو خوب یاد گرفتم ... تلاشم رو از سر میگیرم و راه خودمو میرم 

فقط اینکه آدمی برام تموم شد که یه روزهایی همه ی دارایی من از جهان بود 

روزای سختی رو با هم گذروندیم بر عکس اغلب دوستی های نافرجام ... تو روز های خوشی تنهام گذاشت 

به هر حال دوباره خودمو پیدا میکنم ولی اینبار تنها

۱۶ آذر ۰۰ ، ۱۸:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

نامه ای برای خودمان

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ آبان ۰۰ ، ۱۹:۳۴
آفتاب ...

ای آمان از فراقت آمان

هیچوقت به آدمها حس کم بودن رو القا نکنید ... شاید یکی تمام خودشو گذاشته و نتونسته و نرسیده و ...

من همه ی خودم رو صرف کردم تو این مدت ، شبها بیدار موندم ، روز ها سخت تلاش کردم ، با همه ی ناامیدی جنگیدم ...

حالا اما آدمهای اطرافم پشتم نیستن ... خیلی وقته که تنهام و اینجاش بده که نمیدونم کدوم راهو اشتباه رفتم ...

حال خوبی ندارم ...

نمیدونم چجوری دعا کنم که منو ببینی ...

۱۹ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

صدامو داری؟

مثل وقتهایی که استاد اسمم رو صدا میکرد و من هر چی حرف میزدم صدایی نبود ... ارتباط میکروفونم با سیستم قطع بود ...

الانم هر چی صدا میزنم راهی نیست انگار که صدام بهت برسه ... کجای جهانی ...

آره اومدم غر بزنم ... غر زدن ناسپاسی نیست ‌... ممنونم بخاطر همه ی فرصت های خوبی که بهم دادی 

ولی گل نشونه ی کافی نبود ... تو هندسه یه وقتایی برای اثبات قضیه شرط باید هم لازم باشه هم کافی ... فرصت هایی که تو زندگی دارم ... نشونه ها ... لازم هستن ولی کافی نیستن 

نمیدونم چرا جوابمو نمیدی ... حکمت این همه عذاب کشیدن و خوف و رجا چیه ؟ قرار هست اصلا تموم بشه ؟ 

اصلا بیا فکر کنیم من راهو اشتباه رفتم ، نه فکر نه ، آقا من اشتباه رفتم ، تمام تقصیر ها با من ، آدمی که اشتباه کرده مستحقه از نا امیدی بمیره ؟ مستحقه جواب ندی بهش؟ مستحقه تحقیر بشه؟ نابود بشه ؟ اینه رسمش واقعا ؟

۱۰ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

نوبت

یک درد هایی هست که شاید نشه بهشون گفت درد ولی دردن 

که راجع بهش با هیچکس نمیتونی حرف بزنی 

یعنی هیچکس نمیفهمتت که بخوای خودتو خالی کنی 

فقط میتونی بسپری به خدا ... مثل خیلی چیز ها که زورت نرسید و سپردی بخدا ...

نمیدونم شاید یه روزی نویت ما شد 

یا... شایدم نشد ..‌. شاید هیچوقت نوبت ما نشد ... 

شاید فقط گول خوردیم و بازی خوردیم و شکست خوردیم و تمام ... یعنی شاید تقدیر شکست ما بود 

پ.ن: خدایا چرا تمومش نمیکنن ؟ 

پ.ن: خیلی وقته سپردم بهت ... کاش نوبت به منم برسه رفیق کاش

۲۸ خرداد ۰۰ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...