یه چیزی هست که نمیدونم سرانجامش چی میشه
ولی اگه یه روز ...
نمیدونم
دستمو بگیر مثل همیشه
مثل همیشه
مثل همیشه نیاز دارم به کمکت
یه چیزی هست که نمیدونم سرانجامش چی میشه
ولی اگه یه روز ...
نمیدونم
دستمو بگیر مثل همیشه
مثل همیشه
مثل همیشه نیاز دارم به کمکت
in parallel world , i shouldnt be here
i may be in ...
شب بیداری و روز از نو- روزی از نو
آزمون زبان هم قبول نشدم
درس ها روی هم موندن ...
تو این 25 سال نمیدونم کل روزهایی که واسه خودم زندگی کردم به تعداد انگشتای دست میرسه یا نه
آهنگ متن: به فرض محالم+ قهوه ی شبانه
تصویر متن: اون روزی که با مائده دانشگاه شهید بهشتی بودیم، کنار مسجد و تهران زیر پامون بود
(چقدر دنیای من و مائده از هم جدا شد تو شهید بهشتی ما که سری از هم سوا بودیم و یک روح در دو بدن، حالا کیلومترها فاصله داریم ، یه زمانی فکر میکردم مثل کوه پشتمه و بود ولی راهمون بدجور از هم جدا شد. شاید این همون داستانِ عدم قطعیته که هیچی همیشگی نیست. شاید یه روزم تو جهان موازی قرار بگیرم )
نفسم بند اومده
هر چی بیشتر فرار میکنم بیشتر میاد سراغم
خسته ام خیلی خسته
بقول س. اون رقم حساسم
خستمه واقعا
دیگه تجمل چیزای کوچیکم ندارم
واقعا کمکم کن واقعا کمکم کن واقعا کمکم کن خیلی کم آوردم
پریروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود
اگر به یک رشته وصل بودم اون رشته هم بریده شد
حالا دوباره اون حملات پنیک و اون میل به خوابیدن های ادیکتیو برگشتن ، تازه از شرشون خلاص شده بودم
علیرضا امروز یه چیز نوشت که حس کردم شاید تو جهان اون امروز همدرده
:"همیشه زود خسته شدم
زود کم آوردم
زود وا دادم
کم جنگیدم "
هم خسته ام ، هم وا دادم ، هم از درون و بیرون شکستم ، هم کم آوردم ، این دوره از زندگیمو خیلی بد شروع کردم
به افتضاح ترین حالت ممکن
بدجور حالم بده و ترسیدم و اضطرابم برگشته
دقیقا حال علیرضام دوست ندارم دیگه هیچ کاری کنم
به شدت خسته ام
روانم مخدوشه
معنای وا دادگیو دارم با جونم لمس میکنم
پ.ن: امیدوارم باعث این حالم به همین درد گرفتار شه یکروز
تو پناهگاه منی
هنگامی که راه ها با همه وسعتشان درمانده ام میکنند