قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

عشق فرانسوی

مثلا یک دخترِ ایرانی ، عاشقِ یک پسر فرانسوی شده باشد...

۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

وی نید اِ میراکِل این اَور لایفز

در کاروانسرای شاه عباسی قدم میزدم ...در هوای سردِ بهمن ماه

وفکر میکردم این معماریِ ایرانی - اسلامی چقدر روح آدم را آرام میکند...و آن مغازه های جاجیم فروشی چقدر حسِ نوستالژیکِ قشنگی دارند

با این که شاید هیچ خاطره ای از آن روزگار و آن مردمان نداشته باشم که البته هم ندارم.

من همیشه طرفدارِ مدرنیته بوده ام ولی انگار اشتباه میکردم...هرچیزی قدیمی اش قشنگ تر است

چه موسیقی باشد، چه یک سازه ی قدیمی مثل همین کاروانسرا، چه یک آدمِ قدیمی باشد

قدیمی ها آدم را آرام میکنند

به نظرِ من ما از وقتی به بیراهه رفتیم که سنت هایمان فراموشمان شد

از وقتی که تصمیم گرفتیم خودمان نباشیم

از وقتی که جای معماریِ اصیلِ خودمان را به برج های سر به فلک کشیده دادیم

۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰
آفتاب ...

یک یادداشت زمستانی...

به نام خودتکه همیشه پای هممون وایسادی

رفیق جان دلم گرفته است ولی حرفهایم را به پای ناسپاسی نگذار...

امشب یادداشت هایش را که خواندم...با این که به خودم قول داده بودم...دیگر فکرم آن سمتی نرود ولی رفت...و دلم گرفت

با این که دیگر برایم اهمیتی ندارد و فراموش شده است ... نه برنگشتم سر پله ی اول ... نمیدانم خودت که بهتر میدانی ...

قسمت اعظم ذهنم را یک سوال بزرگ فراگرفته ...آن هم اینکه چرا...

قطعا اتفاق هایی که برایمان پیش میاوری پر از حکمت اند و دلیل و بعد از مدت ها جواب آن را خواهیم یافت...

بگذریم ازاین بحث تکراری...

رفیق آمده ام بگویم به کمکت برای زندگیم در هر ثانیه نیازمندم...به این که باشی و من هر لحظه فکر کنم که دلم گرم است به بودنت

برای آرزوهایم آمده ام ازتو مدد بخواهم

تو همان خدایی هستی که آسمان را میگریانی برای خندیدن گلی...

آمده ام برای آرزوهای از دست رفته ام از تو کمک بخواهم ...که زنده شان کنی ...

برای رویاهایی که در سرم دارم

برای همه ی خواستنی های زندگیم

"و الیک یا رب مددت یدی"

د مورد آن دلگیری چیزی که آرامم میکند یک تعریف است از مهربانی تو که تصویر کارتونیش را قبلا دیده ام...

زیادشنیده ام که تو وقتی چیزی را به کسی نمیدهی ... چیز های بهتری سراغ داری برایش...

راستی تازه یادم آمد در مورد مطهره اینجا بنویسم

حدود دوهفته پیش مطی رفت پاریس و در صفحه ی اینستاگرامش نوشت

شاید باورتون نشه لحظه ی اولی که وارد فرودگاه شدم...دقیقاً مثل همون چیزی بود که همیشه برای بچه های کلاسم میخوندم یادتونه برای شما هم گفتم؟
"مسافرین محترم پرواز ایر فرانس به مقصد پاریس ، شارل دُ گُل...."
اون روز که این پست رو گذاشتم خیلی ها نوشتن دیگه پروازا شارل دُ گُل نیست...ولی بی توجه بودم! پرواز هم شد همون پاریس به مقصد شارل دُ گلُ، شد همون که گفتم تا اخر ٩٥ باید برم پاریس...اون موقعِ که گفتم از قصد بود چون قرار بود اردیبهشت برم ولی در کمال ناباوری ریجکت شدم، اون روز که جواب ریجکتم اومد یک روز تموم گریه کردم..جواب تلفن هیچ کس رو ندادم چون کاملاً اماده ی سفر بودم ، سوغاتی هامو خریده بودم، لباسامو اماده کرده بودم ، دلم شکسته بود ولی یه لحظه یاد جمله ای افتادم که همیشه هر وقت شرایط برام سخت و دلچسب نبود برای خودم میخوندم از مارلو
" خدا همیشه برای بنده هایی که تسلیم محضش میشن چیزای خوبی در نظر داره" تسلیم محضش شدم...و هیچ وقت هیچ روزی فک نمیکردم بشه پاریس رو توی ژانویه فصل محبوبم ، با دکورهای جذاب نوئلش ببینم...اونم در زمانی که هیچ امیدی هم نداشتم، این یعنی تو هستی خدای خوب من...و صدای منو خوب خوب میشنوی

پ.ن: این هوگو چقد خووووووبه خدایا

پ.ن2: بعد از اون گرفتی حال یه نمازی خوندم و یه لاکی زدم بر انگشتان...یه بنفش گلبهه طوریه لاکام:)

پ.ن 3: خدایا حالمو خوب کن لطفا...و بهم صبر بده که بتونم منتظر روزای خوبتبمونم

پ.ن4: خدایا منو به رویاهام برسون خواهش میکنم

پ.ن5: این هـــــــــــوگــــــــــو چقد خوبه عاخه :)))          :))))

پ.ن6: علیرضا رو کجایدلم بذارم عاخه :"(

۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
آفتاب ...

به وقت سوم بهمن ماه نود و پنج

حادثه ی پلاسکو غمِ بزرگی بود بر دلِ ایران

اولاش امید زنده پیدا کردنشون رو داشتم زیاااااد ولی الان با گذشت هفتادو دو ساعت...پیکرشونم پیدا نکردن...

اونا تو اوج مظلومیت شهید شدن...این خیلی دردناکه

آتش نشانا حقوق خوبی ندارن حتی سختی کارم بهشون تعلق نمیگیره... تقریبا همشونم از قشر ضعیف جامعه هستن

فکر اینکه اونا با وجود همه ی دغدغه ها ... خالصانه جونشونو میذارن واسه مردمشون ... آتیشم میزنه واقعا

فکر اینکه بودجه ی کشور خرج خیلی مسائل حاشیه ای میشه (ربطی به این دولت و... نداره سالهاست این اتفاق میفته) و برای تکمیل و نوسازی تجهیزات ایمنیمون پول نداریم...تاوانشو یه سری آتش نشان بی گناه باید پس بدن...آزارم میده

فکر اینکه جوون بودن ...

فکر اینکه تو اون فشار و دما چطور نفسای آخرشونو کشیدن

واقعا داغتون تا مغز استخونمونو سوزوند...

مشکل ما ایرانیا بی مسئولیتی و بی اخلاقیه و هر دوش جامعه مردن دیگه زنده هم نخواهد شد

ای کاش همه مسئولیتشونو درست انجام میدادن

هیچکدوم از این حادثه های تلخ رخ نمیداد یا خوب مدیریت میشد

۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

خبر تلخ

امروز خبر خیلی دردناکی شنیدم ...

تو جاده چالوس کوه ریزش کرد رو ماشینِ امید و امید و خانوادش پرپر شدن ...

امید فامیل دورمون بود ولی فکرش از صبح داره رو مغزم سنگینی میکنه...

فکر پسر ۴ سالش...فکر خانوادش که الان قلبشون یه پارچه آتیشه ...

پ.ن: 

اگر دوست داشتید صفحه ی اینستاگرامم رو دنبال کنید ...چون احتمالا دیگه کمتر به وبلاگ سر میزنم

آی دی : thegirlfromautumn

آدرس:instagram.com/thegirlfromautumn

۰۵ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

بیابانم آرزوست...اصلا انسانم آرزوست

یه لحظه از عصبانیت داشتم میلرزیدم 

سر چیزی که اصلا بهم ربطی نداشت تا مرز گریه کردنم رفتم ...

نمیدونم این داستانها کی درست میشه...

یکی دیگه میمیره جنگ و دعواش مال ماست

یکی دیگه عروسی میکنه دعواش مال ماست 

یکی دیگه یه کاری میکنه ناراحتیش واسه منه

به معنای واقعی کلمه کشش ندارم دیگه...

این وقتا دلم میخواد بتونم از همه دل بکنم سر بذارم به بیابون

پ.ن: خیلی ناراحتم 

خدایا خودت بخیرکن واقعا عاجزانه ازت طلب میکنم این قضیه رو بخیر تمومش کن

۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

اینجا برای زندگی کردن خیلی چیز ها کم داریم!

خیلی وقت نمیشد که تصمیم گرفته بودم خوب باشم و خوبی کنم و ایمان داشته باشم که جواب خوبیهامو خواهم گرفت...

ولی نمیشه ...دنیا پر از آدمهای بده ...پر از آدمهاییه که فقط خودشونو میبینن...پر از آدمهاییه که بزرگ نشدن هنوز تعقل و تفکرشون بچگانه است...

این یه واقعیته ...دنیا جای خوبی برای زندگی نیست

حضرت علی (ع) هم فرمودن:"من زندگی رو دوست دارم اما ازدنیا بیزارم"

ینی از همین همکلاسیام شروع کنم تا....خیلی بالاتر کاملا بدیهیه که دنیا پر از آدمای سیاهه...

هر روز تقریبا از بعضیا حرفهای تند میشنویم...کنایه ...حسادت...نامردمی...دروغ...کینه...

هر روزم که اخبار از جنگ و تحریم میگه ...

پ.ن: دنیا جای خوبی برای زندگی کردن نیست

هر نوزادی که میبینم بلا استثنا تو دلم میگم جای خوبی نیومدی...تو هم به سرنوشت ماها دچار میشی 

شعر نوشت:

احمد شاملو یه شعر داره که به نظرم اتوپیاست ینی آرمانشهرشو توصیف کرده 

یه قسمتش میگه 

و ما روزی کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد 

روزی که هر انسان برای هر انسان برادری است...

۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۹:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

تب!

تب ولی نه به اون معنا...

با خودم فکر میکردم ، من از هر چیزی فقط تبشو دارم ...

وقتی میرم تو گود دیگه اون شور و حالُ ندارم ...موفقم نمیشم خب...خیلی منطقیه...

خب آره بهضی چیزا دست من نیست ...ولی حداقل خودمم شُل نگیرم 

مثلا از کنکور از اون تغییر رشته از خارج رفتن فقط تبشو داشتم 

ولی وقتی رفتم تو دلش دیگه هیچی جذاب نبود ...شاید به سختیاش فکر نکرده بودم ...

باید خودمو عوض کنم از خیلی لحاظ

پ.ن: نا امید نه ولی خیلی خسته ام ...اصلا شاید همون نا امید

پ.ن۲: خدایا کمک

۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۷:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

این آخرِ ترمی!

ینی هر کی از راه میرسه امتحان میگیره...

امروز اون امتحان شیمی کذایی رو دادیم تموم شد ...هر چی اطلاعات از دبیرستان تو ذهنم بودو نوشتم دیگه ...کلن این استاده به درد نخورد این ترم 

فردا کلاس تئوری آزمایشگاه دارم ساعت ۸ با ز باید ۴ پاشم برم 

الانم دارم یه نگاه به جزوه میندازم که فردا اشکالامو بپرسم 

پ.ن: انقد دوست داشتم جزء اون دسته آدمایی باشم که کم میخونن ولی خوب میخونن و نمرشون بالاست ...

در زیر عکسی از اقدامات حال حاضر بنده (اِستادینگ) مشاهده میکنید

۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...

تولد

امروز تولد کوچولوی تپلوی فامیله...

امتحان دارم و نتونستم برم ...اگر میخواستم برم باید دیروز میرفتم و فردا برمیگشتم چون اینجا نیستن...

با اینکه با خالم حرف زدم که تولد رو بندازه بعد امتحانا این کارو نکرد و هماهنگ کرد با دوستانِ دیگری...

شاید اصلا حق با من نباشه ولی کاملا بهم برخورد ...هر چی بیشتر میگذره نمک نشناس بودنش بیشتر ثابت میشه

این همه خوبی که من و خانوادم در حقش کردیم ارزش یه زنگ زدن ساده رو نداشت که رسما دعوت کنه؟! 

شاید موضوع کوچیکی باشه ولی احترام تو همین چیزای کوچیک معلوم میشه

بعد باید الهام بهم پیام بده که بیا بریم منم گفتم که امتحان دارم و نمیام ...به شدت بهم برخورد...

۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
آفتاب ...