قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی

این نشونه ها چی میگن؟🙏

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۲
آفتاب ...

این نوشته را برای تو مینویسم خدا...

از همان تابستان ۹۳ ...و من که برای آینده ام خواب ها دیده بودم 

پاییزش...زمستانش...بهار۹۴...تابستانش...پاییزِ امیدوارکننده اش...زمستانش...بهار۹۵...خبری از رفتن...تابستانش...آزمونم...پستش...

همه ی این مدتی که عذاب کشیدم 

همه ی این مدتی که تنها بازنده ی جریان من بودم

هیچکس جوابی نداد

خودم سعی کردم خودم را آرام کنم 

من ماندم ...یک حسِ پوچ...یک سالِ رفته...نتیجه ای که نگرفتم 

من ماندم...کلی سوال...اشک های پشیمانی...دیوانگی...حس تنفر از خودم 

و همچنان جوابی برای این مسئله پیدا نشد

من ماندم...خیالبافی...یک پیام که معلوم نبود از روی آگاهی فرستاده شده یا نه

من ماندم ...نوشته هایی که همه ی آرزوهایم را روی سرم آوار میکردند...

من ماندم ...یک روحِ جامانده ...جسم آزرده...

من ماندم و امیدِ اینکه حتما برای این مسئله چوابی داری

میگویند هیچ کارت بی حکمت نیست

اما حالا

من ماندم و یک حسِ تنهایی 

و یک تاوان که پس دادمولی نمیدانم به کدامین گناه

پ.ن:

واقعا نمیدونم چی بگم 

ولی خدایا منو به جواب برسون هر روز دارم ...

مهم نوشت:

من میخواهم 

فراموش کنم هرچه که بوده

انگار کنم که وارد مرحله ای جدید شده ام 

که آن همه اتفاق در زندگیم نبوده 

و آن آدم 

و میخواهم به خواسته هایم فکر کنم

بروم به سمت آینده 

با فراموشی کامل

من محکومم به این فراموش کردن 

پس با جان و دل فراموشت میکنم

با جان و دل

ما آدمهای درستی بودیم 

ولی من در راه اشتباه قرار گرفتم

تمام مسیر را اشتباه رفتم

به بن بست رسیدم 

و تمام راه رفته را باید برگردم

تو آدمِ درستی بودی

راه را درست رفتی

هیچ چیز را از دست ندادی

به موفقیت رسیدی

درخشیدی 

و حالا من ماندم ...

اینهارا که مینویسم پر از غصه ام فقط سعی میکنم بروز نکند این غمگینی

خدایا 

یا غیاث المستغیثین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۱۹:۰۴
آفتاب ...

دنیا همیشه مطابق خواسته های ما نیست

خیلی وقت ها همینطوره

چند وقت پیش ها حدیثی از امام علی علیه السلام خوندم یه عبارتی بود تقریبا با این مضمون:"امیدت به انچه امید نداری بیش از چیزی باشه که بهش امید داری"

دقیقا همینه

یه وقتایی اتفاق هایی تو زندگی آدم میفته که هیچ وقت تصورش رو نکرده

حتی یک درصد هم احتمال نمیداده زندگیش تو این مسیر بیفته

پ.ن1: راست میگه تابستون عجیبی بود...خیلی عجیب

پ.ن 2: نمیدونم چرا امروز خیلی هواییش شدم

پ.ن3:گناهِ من چی بود؟ که تاوانشو اینجوری پس میدم

پ.ن4: نمیدونم معنی این با دست پس زدن با پا پیش کشیدن چیه؟

پ.ن: منم تهِ دلم فک میکنم اینا همش فیلمه

پ.ن6: دنیا لاف آنچه که میخواستم گذشت

پ.ن7:پریا رفت و ...دیشب با پری کلی یادش کردیم ،خندیدیم ولی عمیقا دلمون براش سوخت 

پ.ن: قراره چی بشه؟

فردا شاید روز مهمی باشه...شاید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۰
آفتاب ...

روزهایی که گذشتند 

و مرا سرِ ذوق نیاوردند

روزهایی که نا امیدم میکردند از خودم...از خیلی چیز ها

از عوض شدنم در این مدت

آن سوء تفاهم که همه ی روزهایم را متاثر کرد

روزهای خستگی

خمودگی

بی حوصلگی

روزهای اضطراب 

دل نگرانی

روزهای خبر های بد

همین چهل روز قبلِ کنکور

و دیگری اش همین مردادِ نود و پنج

[ روزی که از دلتنگیم برای مهربونترینم گفتم،و استخاره ای که بد اومد...وقتی به این فکر میکردم که تاوانِ چیو پس دادم تو یک سال و نیمه...وقتی ازش ایمیل اومده بود تو روزایی که واقعاداشتم به زورم که شده فراموشش میکردم و من به خاطرِ پرینتِ یه کارت وارد ایمیلم شدم و ریکوئست رو دیدم و هنگ کردم و اکسپت نکردم...که واقعا مُکدر شدم از این یه سال و نیم...روزی که عمه اومد خونمون و دوباره اون مباحثِ مسخرهرو در حضورِ من عنوان کرد...و من فقط بغض کرده بودم از این همه تناقض...روزی که جوابِ کنکورم اومد و من ناامیدوارانه سعی کردم روحیمو حفظ کنم و ادامه بدم راهمو و سعی کنم دریچه ی جدیدی باز کنم به این زندگی...] 

حالا آمده ام که اینهارا جایی ثبت کنم که یادم نرود این روزهارا

و بنویسم که در ذهنم حک شود...که سعی میکنم از همین روزها آدم تازه ای درمن شکل بگیرد

یک آدم که سعی میکند زندگیش را بسازد

امروزبا خودم فکر میکردم :"همه ی آدم ها در وجودشان با چیزی میجنگند"

پ.ن: اتفاقات زیاد افتاده در این چند ماه ولی...بگذریم

آخرین یکشنبه ی تابستان

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۰۰
آفتاب ...

خدا جان

مهربانترین

نجاتم بده...

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم اشف کل مریض

اللهم فک کل اسیر

اللهم اغن کل فقیر

اللهم بلغنی منای...

خدایا کمکم کن

 پ.ن:

شکسته وار به درگاهت آمدم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۱
آفتاب ...

سردرگمی

کلمه ای که حال این روزامو به خوبی توصیف میکنه

یه جایی از زندگیم هستم که انگار هیچ تصمیمی نمیتونم بگیرم

انگار هیچی تحت کنترلم نیست

خسته شدم 

+دنیا پره دوراهییه ...نمیشه اشتباه نکرد...

دوراهی...

رفیق جان مثل همیشه بیاو منو نجات بده از این بیراهه ی بن بست

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۶
آفتاب ...

آورده ام پنااه به شش گوشه ی غمت

پ.ن: اینجا هیئت

و من که مدد میخواهم

ارباب

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۷
آفتاب ...

دیشب خوابی دیدم که انگارخیلی بهم نزدیک بود...

انگار داشت اتفاق میفتاد

پ.ن: هوامو داشته باش رفیق جان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۴
آفتاب ...

آه آدم دلش که پر باشد دوست دارد به کوچه ها بزند

برود از خودش فرار کند به همه چیز پشت پا بزند 

بقیه ی شعرو دوست ندارم :|

دوست دارم عوض شم ...

اون وقتایی که آدم از دست خودش کلافه است ...واقعا لحظه های بدین 

خسته شدم...

منتظرم یکی بیاد بیدارم کنه 

کلافه ام ...کلافه

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۷
آفتاب ...

شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب

به مومیایی لطف تو ام نشانی داد ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۳
آفتاب ...