Impossible
جمعه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۲۶ ب.ظ
یک سری اتفاق تو این دوره ی کوتاه مرداد تا حالا برام افتاده که یواش یواش داره پوستمو کلفت میکنه
مثلا قبلا اگر یکی خوردم میکرد همون لحظه میزدم زیر گریه الان میتونم اون لحظه با یه اشک سر و ته قضیه رو هم بیارم تا وقتی جمع رو ترک کردم گریه کنم
یه وقتایی انقد حجم اتفاقات قلبتو فشار میده که کلا حس میکنی نمیتونی به هیچی فکر کنی اون لحظه حس میکنم مغزم ریست میشه
+یه اتفاقایی افتاد که هیچ وقت فکرشم نکرده بودم
+هر چی بزرگ تر میشم بیشتر میفهمم که هیچی مطلق نیست و هیچ چیز و هیچ کسی تعلق همیشگی نداره ، یهو همچین میتونه بخوره زیر کاسه کوزه آدم که بری به قهقرا
+از اتفاقات امروز با ح
+وسط گریه هام برای بار هزار و چندم آقای دکتر م.س.ن و خانم دکتر ف.ق رو مورد لعن قرار دادم بسکه روح و روانمو داغون کردن
۰۱/۱۱/۱۴
❤🌙🗝💙