قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

زندگی خیلی غیر قابل پیش بینیه ...خیلی
مثلا فکر کن اتفاقی که اصلا فکرشو نمیکردی میفته
اتفاقی که روش خیلی حساب کردی و همه حساب کردن نمیفته
آره رفیق جان
همه دنیا بخوادُ تو بگی نه
نخوادُ تو بگی آره ، تمومه
فک کن منم یه همچین تصوری داشتم راجع به خودم ...همون حرفایی که میم به اون خانمه میزدُ من بشنوم ... من! ...منی که خیلی به هم ریختم ولی کسی نفهمید... منی که واقعا یه چیزای رو تو این یه سال و نیمه از دست دادم که برام ارزش بودن ... به زندگیم معنی میدادن ... از دستشون دادم ... کلی عذاب کشیدم ... کلی گریه کردم ... کلی باهات حرف زدم... کلی نابود شدم... یه وقتایی آرزوهام رو سرم آوار شدن...هنوزم این پس لرزه ها تموم نمیشن...مث همین دیشب... واقعا حالم خوب نبود ... گریه ام میگرفت به حال خودم... به حال خودم ...
به حال خودم که میم برای همه از اینکارا میکنه ولی من ازکاراش ضربه ی بزرگی خوردم...
یادته تابستون وقتی مژگان گفت میخواد بره بغض کردم گفتم چرا عذابم میدی؟
من واقعا دارم عذاب میکشم ... دیشب بغض راه لبخندو رو چهرم بسته بود ... نمیتونستم مثل آدم حرف بزنم...
من نمیدونم چرا واسه این بازی انتخاب شدم ... چرا باختم...چرا تنها بازنده من بودم
رفیق علی یه حرفش خیلی جالبه میگه:" چرا قواعد زمین و آسمون باهم نمیخونن؟"
راست میگه...
میدونی به چی فکر میکنم ؟
*
خدایا تو شاهد تک تک لحظه هام بودی...دیشب شبِ سختی بود...
من نمیدونم این پس لرزه ها پس کی تموم میشن؟؟؟
کی قراره من راحت شم از این برزخ که نه جهنم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۲۸
آفتاب ...

مثلا یک دخترِ ایرانی ، عاشقِ یک پسر فرانسوی شده باشد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۴۰
آفتاب ...

در کاروانسرای شاه عباسی قدم میزدم ...در هوای سردِ بهمن ماه

وفکر میکردم این معماریِ ایرانی - اسلامی چقدر روح آدم را آرام میکند...و آن مغازه های جاجیم فروشی چقدر حسِ نوستالژیکِ قشنگی دارند

با این که شاید هیچ خاطره ای از آن روزگار و آن مردمان نداشته باشم که البته هم ندارم.

من همیشه طرفدارِ مدرنیته بوده ام ولی انگار اشتباه میکردم...هرچیزی قدیمی اش قشنگ تر است

چه موسیقی باشد، چه یک سازه ی قدیمی مثل همین کاروانسرا، چه یک آدمِ قدیمی باشد

قدیمی ها آدم را آرام میکنند

به نظرِ من ما از وقتی به بیراهه رفتیم که سنت هایمان فراموشمان شد

از وقتی که تصمیم گرفتیم خودمان نباشیم

از وقتی که جای معماریِ اصیلِ خودمان را به برج های سر به فلک کشیده دادیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۵۵
آفتاب ...

به نام خودتکه همیشه پای هممون وایسادی

رفیق جان دلم گرفته است ولی حرفهایم را به پای ناسپاسی نگذار...

امشب یادداشت هایش را که خواندم...با این که به خودم قول داده بودم...دیگر فکرم آن سمتی نرود ولی رفت...و دلم گرفت

با این که دیگر برایم اهمیتی ندارد و فراموش شده است ... نه برنگشتم سر پله ی اول ... نمیدانم خودت که بهتر میدانی ...

قسمت اعظم ذهنم را یک سوال بزرگ فراگرفته ...آن هم اینکه چرا...

قطعا اتفاق هایی که برایمان پیش میاوری پر از حکمت اند و دلیل و بعد از مدت ها جواب آن را خواهیم یافت...

بگذریم ازاین بحث تکراری...

رفیق آمده ام بگویم به کمکت برای زندگیم در هر ثانیه نیازمندم...به این که باشی و من هر لحظه فکر کنم که دلم گرم است به بودنت

برای آرزوهایم آمده ام ازتو مدد بخواهم

تو همان خدایی هستی که آسمان را میگریانی برای خندیدن گلی...

آمده ام برای آرزوهای از دست رفته ام از تو کمک بخواهم ...که زنده شان کنی ...

برای رویاهایی که در سرم دارم

برای همه ی خواستنی های زندگیم

"و الیک یا رب مددت یدی"

د مورد آن دلگیری چیزی که آرامم میکند یک تعریف است از مهربانی تو که تصویر کارتونیش را قبلا دیده ام...

زیادشنیده ام که تو وقتی چیزی را به کسی نمیدهی ... چیز های بهتری سراغ داری برایش...

راستی تازه یادم آمد در مورد مطهره اینجا بنویسم

حدود دوهفته پیش مطی رفت پاریس و در صفحه ی اینستاگرامش نوشت

شاید باورتون نشه لحظه ی اولی که وارد فرودگاه شدم...دقیقاً مثل همون چیزی بود که همیشه برای بچه های کلاسم میخوندم یادتونه برای شما هم گفتم؟
"مسافرین محترم پرواز ایر فرانس به مقصد پاریس ، شارل دُ گُل...."
اون روز که این پست رو گذاشتم خیلی ها نوشتن دیگه پروازا شارل دُ گُل نیست...ولی بی توجه بودم! پرواز هم شد همون پاریس به مقصد شارل دُ گلُ، شد همون که گفتم تا اخر ٩٥ باید برم پاریس...اون موقعِ که گفتم از قصد بود چون قرار بود اردیبهشت برم ولی در کمال ناباوری ریجکت شدم، اون روز که جواب ریجکتم اومد یک روز تموم گریه کردم..جواب تلفن هیچ کس رو ندادم چون کاملاً اماده ی سفر بودم ، سوغاتی هامو خریده بودم، لباسامو اماده کرده بودم ، دلم شکسته بود ولی یه لحظه یاد جمله ای افتادم که همیشه هر وقت شرایط برام سخت و دلچسب نبود برای خودم میخوندم از مارلو
" خدا همیشه برای بنده هایی که تسلیم محضش میشن چیزای خوبی در نظر داره" تسلیم محضش شدم...و هیچ وقت هیچ روزی فک نمیکردم بشه پاریس رو توی ژانویه فصل محبوبم ، با دکورهای جذاب نوئلش ببینم...اونم در زمانی که هیچ امیدی هم نداشتم، این یعنی تو هستی خدای خوب من...و صدای منو خوب خوب میشنوی

پ.ن: این هوگو چقد خووووووبه خدایا

پ.ن2: بعد از اون گرفتی حال یه نمازی خوندم و یه لاکی زدم بر انگشتان...یه بنفش گلبهه طوریه لاکام:)

پ.ن 3: خدایا حالمو خوب کن لطفا...و بهم صبر بده که بتونم منتظر روزای خوبتبمونم

پ.ن4: خدایا منو به رویاهام برسون خواهش میکنم

پ.ن5: این هـــــــــــوگــــــــــو چقد خوبه عاخه :)))          :))))

پ.ن6: علیرضا رو کجایدلم بذارم عاخه :"(

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۶
آفتاب ...

حادثه ی پلاسکو غمِ بزرگی بود بر دلِ ایران

اولاش امید زنده پیدا کردنشون رو داشتم زیاااااد ولی الان با گذشت هفتادو دو ساعت...پیکرشونم پیدا نکردن...

اونا تو اوج مظلومیت شهید شدن...این خیلی دردناکه

آتش نشانا حقوق خوبی ندارن حتی سختی کارم بهشون تعلق نمیگیره... تقریبا همشونم از قشر ضعیف جامعه هستن

فکر اینکه اونا با وجود همه ی دغدغه ها ... خالصانه جونشونو میذارن واسه مردمشون ... آتیشم میزنه واقعا

فکر اینکه بودجه ی کشور خرج خیلی مسائل حاشیه ای میشه (ربطی به این دولت و... نداره سالهاست این اتفاق میفته) و برای تکمیل و نوسازی تجهیزات ایمنیمون پول نداریم...تاوانشو یه سری آتش نشان بی گناه باید پس بدن...آزارم میده

فکر اینکه جوون بودن ...

فکر اینکه تو اون فشار و دما چطور نفسای آخرشونو کشیدن

واقعا داغتون تا مغز استخونمونو سوزوند...

مشکل ما ایرانیا بی مسئولیتی و بی اخلاقیه و هر دوش جامعه مردن دیگه زنده هم نخواهد شد

ای کاش همه مسئولیتشونو درست انجام میدادن

هیچکدوم از این حادثه های تلخ رخ نمیداد یا خوب مدیریت میشد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۱۱
آفتاب ...