قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

نمیدونم کجای دنیایی ؛ صدامو میشنوی یا نه ؛ میبینیمون یا نه 

خواستم برات بگم که ما له شدیم ...بغض هامون ترکید ... اشک هامون سرازیر شد و غرورمون شکست ...

خواستم بگم معنی حسرت رو خوب میفهمم حالا با پوست و استخون 

خواستم بگم زندگی اصلا ارزش اینهمه شکستن و خورد شدن و دوباره ساختنو نداره برام ...

خواستم ازت بپرسم چرا هیچی برام مثل یه زندگی نرمال نبود 

خواستم برات بگم از بریدن و بریدن و بریدن 

کجای دنیایی؟

منو با اینهمه فکر و خیال و حسرت و دست خالی و قلب شکسته گذاشتی کجا رفتی ؟

حالا دیگه همه ی آرزو هامو از دست دادم ...

حالا دیگه همه ی فرصت هارو نابود شده میبینم 

حالا دیگه زندگی برام یه حرکت مستقیم الخط یکنواخت بیشتر نیست ...که همش از چاله دراومدنا و افتادن تو چاه هاست 

میخواستی غزالتو اینجوری ببینی ؟

شکسته و خورد ؟

یاد روز های طلاییمون سال ۹۴ بخیر که همه چیو با حضورت حل میکردی ، اما حالا کجایی که اینجوری منو رها کردی و رفتی ...

اومدم برات از شادی به غم تبدیل شده بگم ...از استرس های مزمن و چالش های پشت هم که مجال نفس کشیدن بهم نداد 

از رویاهای بزرگی که الان هیچی ازشون نمونده جز یه قلب خاکستر شده 

از خنده هایی که رو لبم خشک شد 

از بدبختی ، از حل نشدن مشکلات ، از بی پناهی و ناچاری 

از گریه هایی که امونم نمیده 

از ناچاری و ناچاری و ناچاری 

از همه ی دنیا به تو پناه آوردم که نمیدونم کحایی ‌...که کجا باید دنبال دست یاریگرت بگردم ...که نفس بریدم ...که خسته ام ...که دیگه نا نمونده برام و هی هر روز زندگی کردن داره سخت تر میشه و دیگه امیدی نمونده برام ...دیگه نمیدونم به چی متوصل شم ...حالا که اینارو برات مینویسم ...ببخشید بخاطر تمام بی لیاقتی ها و ناشکری هام

خسته ام 

این فرجک القریب 

پس چرا خار و مخذول شدم تو تنها پناهم بودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۹:۰۶
آفتاب ...