۲۵ آبان ۰۱ ، ۱۹:۴۴
پریروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود
اگر به یک رشته وصل بودم اون رشته هم بریده شد
حالا دوباره اون حملات پنیک و اون میل به خوابیدن های ادیکتیو برگشتن ، تازه از شرشون خلاص شده بودم
علیرضا امروز یه چیز نوشت که حس کردم شاید تو جهان اون امروز همدرده
:"همیشه زود خسته شدم
زود کم آوردم
زود وا دادم
کم جنگیدم "
هم خسته ام ، هم وا دادم ، هم از درون و بیرون شکستم ، هم کم آوردم ، این دوره از زندگیمو خیلی بد شروع کردم
به افتضاح ترین حالت ممکن
بدجور حالم بده و ترسیدم و اضطرابم برگشته
دقیقا حال علیرضام دوست ندارم دیگه هیچ کاری کنم
به شدت خسته ام
روانم مخدوشه
معنای وا دادگیو دارم با جونم لمس میکنم
پ.ن: امیدوارم باعث این حالم به همین درد گرفتار شه یکروز