قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

وضعیت؟ دارم له میشم زیر بار فشار کار فیزیکی و سنگینی روح و روانم از کارهایی که مونده و ترس این دنیای ناشناخته ای که توشم که هر قدم که برمیدارم انگار که پامو میذارم رو هوا ... کاملا معلق 

اینجوری که حوالی های ۳۰ سالگی یا بهتر بگم پایان ۲۷ سالگی ... یک ذره وقت ندارم که یک نفس راحت بدون استرس و دغدغه بکشم ... یه نفسِ گرم 

برای اینکه تعطیلات عید نرفتم باید به استادم جواب بدم ... آخه چرا ؟ کدوم احمقی تو اون ۵ روز کاری کار از کار پیش برد اصلا کی اومد که من بیام ؟ 

از طرفی که عید نرفتیم پیش خاله اینا و الان نمیدونم چجوری تایم ام رو تنظیم کنم که وسط اینهمه کار دل میم بیچاره هم نشکنه ... 

وسط یه دو راهی ام ... اینکه زندگی رو به درس ترجیح بدم ؟ یا درس رو به زندگی؟ 

قطعا زندگی ... باید زندگی ... همیشه زندگی ... ولی هیچوقت نتونستم ... من یه آدم فوق استرسی ام چجوری این آدم اور ثینکر میخواد زندگی رو به دغدغه ترجیح بده ...

امشب دیگه از شدت خستگی جسمی و فشار روحی گریه کردم ... زار زار 

وسط محاسباتم فهمیدم که امروز یه چیزی رو اشتباه درست کردم ...همین کارمو خراب تر کرد 

هعی 

خدایا رحممان کن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۰۹
آفتاب ...

هیچکس بخاطر زحمتایی که میکشی بهت مدال نمیده

از تمام آدم های هم رده خودم بیشتر پا کار بودم ... نه تنها کسی نگفت دستت درد نکنه ... بلکه امروز جناب حسن خان شاکی بودن که چرا تو عید نیومدم 

پشیمون نیستم از عید نرفتنم 

و قرار گذاشتم با خودم که یکم ول کنم همه چیزو ...

این حجم دغدغه واقعا زیاده برام 

پ.ن: مائده زنگ زد ...ولی قرار نیست جوابشو بدم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۴
آفتاب ...

نمیدونم چه جفایی در حقش کردم که مستحق این رفتارها بودم ؟ 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم 

خود غلط بود آنچه میپنداشتیم...

از زمستون و بهار ۳ سال پیش شروع کرد به دروغ گفتن و پنهان کردن حقیقت و دور شدن و دور شدن 

با اینکه یه بخشی از این جایگاهی که الان داره بواسطه ی منه ...

دیگه از اون به بعد شد یک غریبه 

من اما انگار بدجنسی رو باور ندارم... باهام بدجنسی کرد ولی من باور نکردم که داره از قصد همه ی این کارهارو میکنه 

تو شرایط بد روحی من رو تنها گذاشت... تنهای تنهای تنها ... زمانی که از دوست و دشمن میخوردم ... میدونست حالم چقدر بده و چقدر تحت فشارم ... چندباری ازش کمک خواستم ... با دروغ دست رد زد به سینه ام ... با بهانه های الکی ... بعد رفت همون کمک هارو خیلی مخلصانه و بی منت برای غریبه ها انجام داد 

من اما هنوز بعنوان یک دوست خوب میدونستمش 

هر بار دور شد من باز رفتم سراغش 

تمام این مدت دروغ بود ... دروغ پشت دروغ 

در حالی من رو ترک کرد که میدونست تنهام ... رفت با آدمهای دیگه ...دورش شلوغ شد 

به جایی رسید که پیج اینستاگرامش رو پاک کرد بک پیج جدید زد... ۳۰ نفر رو فالو کرده که من جز ۳۰ تا آدم نزدیک زندگیشم نیستم که بیاد من رو فالو کنه 

تو پیج کاریش با گروه علمیشون دیدم چه دروغایی گفته به من ...

کاش لا اقل میدونستم برای چی من رو لایق این رفتارها دونستی 

منم جاهایی اشتباه داشتم، شاید زیادم بودن... ولی خوب جبران کرد ...

دیگه حتی دوست ندارم ببینمش ... راسته که میگن فواره هر چی بالاتر بره پایین اومدنشم همونقدر سریعه 

این آدم یک مدت مدیدی بهترین آدم زندگیم بود ... جاهایی از زندگیم فقط روی این آدم حساب میکردم و نه هیچکس دیگه ای 

بارها و بارها بهش فرصت دادم که دوباره اون روابط احیا بشه ولی هر بار خنجرو از پشت زد 

تا قبل اینکه برم پیجش رو ببینم ، تو دلم میگفتم ارتباطم رو قطع میکنم ولی میبخشمش بخاطر خوبی هایی که بهم کرد 

ولی بعد از دیدن پیجش دیگه نمیتونم ببخشمش ...

کاش حداقل میفهمیدم برای چی ...

این سوگواری ناقص... که یه آدم دیگه نیست... نمرده ولی برای تو مرده ... دیگه نیست و تو نمیدونی برای چی گذاشتت و رفت ... یه بغضه که همیشه میمونه 

تو زندگیم چند تا از این اتفاقا افتاده ... ولی این مثل رفتن م.ا میمونه ... یه درد شد یه گوشه قلبم ... رفتن م.ا بعد ۸ سال تازه داره خوب میشه دردش... رفتن تو ولی لابد خیلی بدتر باشه ... 

نمیبخشمت نه بخاطر اینکه منو گذاشتی کنار ... بهت حق میدم شاید آدمهای بهتری وارد زندگیت شدن و دیگه من اونقدرا خواستنی نبودم ... نمیبخشمت بخاطر اینهمه دروغ ... بخاطر این همه بی وفایی ... کاش همون اول که فهمیدی من دیگه آدم بدرد بحوری برات نیستم میرفتی و نمیموندی اینهمه زخم از خودت به جا بذاری 

من فکر نمیکنم اونقدرا هم بد بوده باشم ... حتی وقتی صاف تو روم گفتی که همه ی بهانه هات الکی بوده و از قصد تنهام گذاشتی بخشیدمت و باهات ادامه دادم ... ولی دیگه انگار ته خطه اینجا

احتمالا این متن رو هیچوقت نخونی 

ولی اگر نمینوشتم... این دلشکستگی چطور چاره بود 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۵۵
آفتاب ...