دستم را بگیر ...
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی
تو خدا، تنها امید منی تو این اضطراب
حالم بسیار خرابه و توی دلم رخت میشورند
نمیدونم با این حال تا کجا پیش میرم و چی میشه
ولی امروز ، روز من نبود ، حداقل از دنی انتظار نداشتم این خرفهارو بهم بزنه ، که اعتماد به نفسم پایینه و موذبم ... من همینم ، وجودم اینه با غریبه ها ، احساس ضعف کردم و ترسم صد برابر شد .
من وسط یه بیابون تاریکم ... دست منو بگیر ... حالم جهنمه
امروز برای بار چند دهم ، بخاطر یه قصور که همه اش هم با من نبود جواب دادم ، محاکمه شدم و مجبور شدم حرفهایی که دوست نداشتم رو بگم
حالم خیلی بده
از استرسی که خودم دارم و فشاری که هی مضاعف میشه
پ.ن: حرف زدن با مائده حالم رو خیلی بد میکنه ، این استرس رو هزار برابر میکنه
آرومم کن ... پناهی جز تو نیست
تنهایی و غم و ترس من رو ناتوان کرده
تا خدا هست کسی تنها نیست