پناهم باش تو این وحشت زدگی
چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ
ترسیدم ؟
آره راستش ... ترس که نه یه جورایی وحشت
حس این که وسط اقیانوسم ، شبه و طوفان ...
من فقط تقلا میکنم که غرق نشم
و نمیدونم توی این طوفان جون سالم به در میبرم؟ یا غرق میشم و موج و طوفان من رو در خودش حل میکنه
دمِ تسلیم شدنم ... امروز قشنگ حس کردم لبه پرتگاهم... انگار فقط یه مو فاصله است تا تسلیم شدن
امروز از شدت ناراحتی ... یه تیکه بغض بودم ... یه ماهه که این کابوس شروع شده و نمیدونم اصلا تموم میشه ؟
یا به یه جا میرسه که من طاقتم تموم میشه و میرم
به حال آدمهای اطرافم غبطه میخورم ...
چرا یکسری آدمها انقدر منفی اند ... چرا انقد بودنشون آدم رو اذیت میکنه
بغضم...بغضِ بغض...
انگار همش منتظرم یه اتفاق بدتر بیفته ...
و این انتظار ته دنیاست ...
یه حدی از نا امیدی رو دارم تجربه میکنم که فقط تو میدونی
انقدر ناامیدم که حتی خستگیمم برام مهم نیست
۰۳/۰۲/۱۹