قرارمان آخر اردیبهشت

جهان موازی

چون کاسه‌ای که پُر شدنش بی‌صدا کند
از تو دلم پُر است ولی دَم نمی‌زنم

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب

دیشب قبل خواب عجیب تو فکر بودم ...عجیب حالم بد بود ...از اتفاقات همین چند ماه گذشته

یاد تابستون افتادم و اون حجم اتفاقات غیرمنتظرش و ...

از اینکه انتخاب شدم و حق انتخابو از دست دادم و بعد کلی ناراحتی و عذاب آخرش هیچی به هیچی شد و تنها شخص بازنده من بودم و هیچ کس ککشم نگزید خیلی ناراحتم 

که آدم یه وقتایی فکر میکنه هرچی داد میزنه خدا صداشو نمیشنوه...که آدم یه وقتایی فکر میکنه هر چی کار خوب میکنه تو این دنیا عکس ترین جواب هارو میگیره ...که آدم اینجور وقتا دوست داره از همه چی فرار کنه ...از خودش...از زندگی...که اینجور وقتا آدم نا امید ترینه ...که آدم اینجور وقتا دلش میگیره 

قول و قرار: باید هر جور شده دیگه بهت فکر نکنم ...اتفاقات اخیر برام قابل هضم نیست ولی بهترین کمک به خودم اینه که کلا از ذهنم بریزمش دور ...بریزمت دور...

اما حق من این نبود

خدایا خودت میدونی چقد به بودنت و به حسِ داشتنت نیاز دارم ...بهم کمک کن خواهش میکنم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۱
آفتاب ...

خورشید دوازهم 

وقتی بیایی

هیچ پرنده ای به هیچ کجا کوچ نخواهد کرد 

وقتی همه ی فصل های زمین "مهر" میشود...

منجی جان سالروز آغاز امامتت مبارک 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۲
آفتاب ...

این شونزدهم آذر اولین روز دانشجوم بود ... :)

خاله میم دقیقا گذاشت آخرین ساعتا بهم تبریک گفت... کلا داره با زبون بی زبونی میگه که همه چی خراب شده 

همین چند هفته میش که رفته بودیم خونه علیرضا اینا هیچ حرفی از تو نزد ... هیچی...

دقیقا سال پیش که رفته بودیم اونجا کلی ازت گفت ...

فقط یه کلمه ای به زبون اورد که روش هیچ حسابی باز نمیکنم ...

فقط میدونی نمیدونم چرا حس میکنم همه چی به همینجا ختم نمیشه ...میگن یه سیبُ بندازی بالا هزار تا چرخ میخوره 

دقیقا مثل جریان من که هزار تا چرخ خورد ...زمین گرده و میچرخه ...من تا اتمام اون دویست وپنج روز یه صد روز دیگه دارم تا کلن از حافظم پاک شی ...البته الانم بهت فکر نمیکنم ولی یه وقتایی تو راه تو بارون تو ماشین وسط درس خوندن یادت میفتم...

امیدوارم ختم داستان همینجا نباشه ...امیدوارم ...

:(

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۹
آفتاب ...

به سبک وزنه های بی وزن

صبح قبل از ساعت هشت:

چشمامو باز کردم  عروسکِ ماتینا رو مبل بود 

راسِ هشت:

داییم بیدارم کرد 

ازم خداحافظی کرد و رفت ، این ینی آخرین مهمون هم رفت 

رفتم پشتِ بوم

زمین از بارون دیروز خیس مونده بود، یه سرمای دل نشینی میخورد به صورتم 

یکم به دور و برم نگاه کردم ...پارک...وسایل بازیش ...هوای تمیز...و همین چند قدمیم یه پرنده که مرده بود ...

سرمو برگردوندم به کوه ها نگاه کردم که خیلی واضح دیده میشدن و ساختمونا...باز از هوای تازه و خنک امروز لذت بردم و برگشتم خونه

.

.

.

این داستان ادامه دارد

به قول علی انگاریکی داره بام حرف میزنه ...با این اتفافات...انگار یکی میچینتشون کنار هم ...که به ما یه چیزی بگه...ما بلد نیستیم اتفاقات رو معنی کنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۴
آفتاب ...

فیلم وزنه های بی وزن ...تولید کاناداست 

نمیدونم چرا انقدر این فیلم رو دوست دارم ...

منقبت حضرت علی رو شنیدن تو این فیلم برام خیلی لذت بخشه...انگار همشون درس زندگیه

مونولوگ های فوق العاده ای داره ...

خیلی خوبه ...خیلی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۰
آفتاب ...

دوباره حس خوب سال کنکورم بهم دست داد 

خدایا 

قادرِ متعال ...

حال همه ی مارو خوب کن ...

همه رو به آرزو های خالصانشون برسون 

خدایا 

ممنونم به خاطر همه چیز 

ممنونم که تا همین ثانیه هستی کنارم ...هستی و من بهت ایمان دارم 

خدایا کمکم کن به آرزو هام برسم ...به همشون 

آمین

۱ نظر ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۰
آفتاب ...

آهنگ جدید محمد علیزاده چقد خوبه...چقد منویاد چیزایی میندازه که نباید...

خدایا بیخیال این دو سالی که معلوم نشد چجوری گذشت...

بیخیال تمام نا امیدی ها...تمام حال بد بودن ها...تمام گریه ها...تمام نابود شدنا

بیا و کمک کن...

حس بودنت پناهِ زندگیمه ...میدونی؟

بیا کمکم کن برگردمبه روزای خوب...

بیا منو برگردون به آرزوهام

واقعا همه ی حس های خوب زندگی در بودنت خلاصه میشه...امروز تو سجدم گفتم اگه نجتم ندی از این ورطه خیلی چیزارو از دست میدم ...مث همین حالا...

بیا منو دوباره متولد کن

پ.ن« قسمتی از آهنگ عشقم این روزا»:

دلتنگی...یعنی تو

دلشوره یعنی تو...یعنی نبودنت

تو بی من میمیری

میمیرم من بیتو 

عشقم این روزا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۹
آفتاب ...

میدونی چیه 

من از همین امروز شروع میکنم

میدونی چیه 

من دیگه اون آفتابِ بی فروغ دیروز نیستم

امروز میتابم

پرفروغ تر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۳:۵۷
آفتاب ...

بالاخره به این نتیجه رسیدم که اینستامو پاک کنم

و پاکش کردم 

اما حاصل اینستاگرام گردی چند شب پیشم و خوندن پست های قدیمی یه مهاجر ایرانی که در سوئد زندگی میکنه

خوندن یه عبارت خیلی امید بخش بود

" هیچکس از روز اول پرفکت نیست...موفقیت زمان میخواد و تجربه...و مهمتر از همه صبر..."

دقیقا خوب که فکر میکنم موفقیت برای من زمان میخواد و تجربه

زندگی این خانوم خیلی الهام بخشه

حتما یه روز اینجا برای خودم یادداشت میکنم...که یاد بگیرم هیچوقت دیر نیست

و هرروز بایدد منتظر یه معجزه ی جدید باشم از طرف خدا

یادم نره که کلی نعمت دارم تو زندگیم که باید شاکر باشم

فردا اول آذره

من باید یه تصمیم درست حسابی بگیرم برای چهار پنج سال دیگم

دیگه نباید زمانمو از دست بدم نباید بذارم رویاهام نایود شه

فقط کلی کار دارم :( کلی درس نخونده و گزارش کار نصفه نیمه نوشته و ...

جواب امتحانارم احتمالا میدن این هفته :(

خدایا کمکم کن

خیلی زیاد

بعدا نوشت:

تو پیج همون خانومی که تو سوئد زندگی میکنه یه کامنتی گذاشتم درمورد رشتم و چیزایی که تو سرمه

یه خانوم دکتری بهم دایرکت دادو کلی امیدوارم کرد ...کلی خوشحال شدم

خدایا مرسی که هستی لطفا همیشه باش 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۱
آفتاب ...

دقیقا این روزا حال یه گمشده رو دارم 

میدونی بعد از نوزده سال به قول خودم درست زندگی کردن دچاتر یه اتفاقی شدمکه واقعا کنترلش دست من نیست خیلی سعی میکنم مهارشکنم ولی نمیشه 

فقط یه چیی 

من باید در مقابل این طوفان با تمام قوام بایستم

اصلا نمیدونم اسمشو میشه گذاشت امتحان یا نه

فقط میدونم این اژدها رو باید تو درون خورم بکشم

من خیلی سعی کردم خیلی دعا کردم...ولی مقبول نیفتاد

نمیدونم اینستامو حذف کنم

تلمو حذف کنم

که به آرامش برسم 

یکم آزرده شدم به قول مه تاب :

روا نبود که از دست دوست هم بکشد

دلی که اینهمه از دست روزگار کشید...

همینش عذابم میده میدونی ؟

دیروز بایه بغضی از خیابون بهار گذشتم وقتی داشتم با "میم" حرف میزدم

و اون فقط منو دغوت میکرد که بیخیال باشم

که حتما تو نخواستی ...که راضی باشم به رضایتت

ولی خدایا مگه میشه همه چی همینطوری الکی باشه

خدایا من تو این مدت تا مرز رسیدن به خیلی چیزا رسیدم بعضیاش خیلی خوب بود بعضیاشم وحشتناک بود

خدایا عاخه اگه تو نخوای گوش کنی به حرفام ...من این دردایی که د اره از تو ذره ذره نابودم میکنه رو به کی بگم

عاخه من اگه تورو ونداشته باشم کیو دارم؟

من لی غیرک

هعی یاد ان روزای سال نودوچهار بخیر

من غرق بود در حس قشنگ بودنت...کاملا حست میکردم

چه روزای خوبی بودن

اما حالا چی

من دارم رو به نا امیدیِ بدی سوق داده میشم

میگن شیطون اول آدمارو ناامید میکنه

امیدوارم بدونی چقدر میخوامت...دنیامو برگردون...دنیامو برگردون...من دارم نابود میشم

دنــــــــیامو برگردون

پ.ن:

از همین امروز 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۴۲
آفتاب ...